جمکده

شعر نمایشنامه و داستان- ترانه-سفارش شعر -ترانه- طنز - نمایشنامه و داستان پذیرفته می شود

جمکده

شعر نمایشنامه و داستان- ترانه-سفارش شعر -ترانه- طنز - نمایشنامه و داستان پذیرفته می شود

سکوت ۲۲/۹/۸۴

زهر سکوتی که جهان را گرفت

قدرت پای همگان را گرفت

پر شد از این درد نهانی جهان

جای همه شک و گمان را گرفت

سنگنویس دل کوه سکوت

فدمت پیدا و نهان را گرفت

چهره آئینه  ژرفای آب

نکهت دیرین زمان را گرفت

قاب پر از رنگ و ریای زمان 

ساز دل تنگ شبان  را گرفت

شعر سکوت و غم( جاوید جم  )

زمزمه پیر و جوان را گرفت

21/9/84

 

 

دشت نگاه من اگر باز بود

فعل سکوت لب من راز بود

گر که دلی پر زخدا داشتم

دست من انگیزه پرواز بود

21/9/84

 

 سوخت سراسر بدنم را سکوت

چاک زده پیرهنم را سکوت

 کاش که این مهر عزا می شکست

آبله رو کرده تنم را سکوت

21/9/84

 

 چهره بر افروخته ایم ازسکوت

 دیده به در دوخته ایم از سکوت  

کار من و ما و شما دشمنی است

ما همگی سوخته ایم از سکوت

21/9/84

 

 

 

 

رخنه به آغاز ندارد کسی

چشم و دل باز ندارد کسی

راز خداوند جهان را گرفت

میل به این ناز ندارد کسی

21/9/84

 

 دست من از دست تو کوتاهتر

پای من از پای تو بیراهتر

 چشم و زبان و دل ماها یکی است

گرچه که روی تو بود ماهتر

21/9/84

ادامه از کتاب سینوهه...........۲

19/9/84    2      از کتاب سینوهه  

-هیچ  درنده نسبت به انسان مخوف تر  و درنده تر از خود انسان نیست ف وقتی یک

 دسته از انسانها بر دسته دیگر غلبه می کنند  طوری با مغلوبین رفتار می نمایند

 که درندگان با یکدیگر چنین کاری نمی کنند. درندگان وقتی سیر شدند  دیگر با سایر

جانوران کاری ندارند   مگر اینکه دوباره گرسنه شوند . اما انسان هرگز سیر نمی شود

 و برای بدست آوردن پست و مقام دست به هر جنایتی می زند.

 

- نوع بشر بزرگترین آفت نوع خود می باشد.

 

- دیدن  فاجعه های مخوف  و جنایات هول انگیز  ظرافت و ادب  فکری انسان را متزلزل

می کند.

 

مرگ

-  زندگی آنچنان که تصور می نمائیم  عزیز نیست  و مرگ نسبت به دردهای جسمانی  و اندوههای بزرگ  و نا امیدیهای زندگی  یک واقعه گواراست و انسان پیوسته از زندگی رنج می برد نه از مرگ .شعله زندگی و حیات  مانند  شعله چراغ یا شمع  چندی تکان می خورد و می رقصد  و بعد خاموش می شود..

 انسان می تواند هرکس  را فریب دهد ولی قادر به فریفتن مرگ نیست  حقیقتی که هیچکس جرات نکرده  است بگوید  این است که مرگ  هیچ درد ندارد.   اما یگانه چیزی که سبب می شود  مردان جسور و افراد متهور  و با اراده رام و مطیع شوند  این است که از مرگ می ترسند  برای اینکه تصور می کنند که درد مرگ هزاران بار  از مخوف ترین دردهای جسمانی بدتر است و حال آنکه در زندگی بشر  چیزی ملایمتر و گواراتر و راحت تر از مرگ نیست .

در موقع مرگ حال انسان با حال یک انسان خسته که روی زمین دراز کشیده و می خواهد بخوابد و خواب چشمهای او را فرا گرفته است  فرق ندارد  و هیچ نوع درد و ناراحتی  در هنگام مرگ احساس نمی شودو درد ناشی از زندگی می باشد نه مرگ .

مرگ پایان تمام دردها ،حسرتها ف محرومیت ها ، نا امیدیها و تمام دردهای جسمانی  می باشد . مرگ چون یک نسیم خنک شبانه  پس از یک روز گرم و خفه کننده  می باشد  ولی این حقیقت را اطبا و عقلا  افشا نکرده اند  تا اینکه ترس مردم از مرگ  از بین نرود  . چ.ن هیچ نیروئی نمی تواند افراد سرکش  و با جرات را ارام کند مگر ترس از مرگ .

مرگ را نمی توان فریب داد  چون اهل سودا نیست. هم آغوشی با مرگ  لذت بخش است  و مرگ غیر از یک خواب شیرین نیست ...ووووو........

 

نکوهش کردن مردی که بر اثر به کار نبستن اندرز ما  بد بخت شده ناشی از خود ستائی است  زیرا کیفر آن بی اعتنائی  را دیده است .

 

 یک گناهکار قوی از مجازات مصون است اما همینکه ضعیف شد کیفر می بیند.

 

هر محبوبه زیبا به عاشق خود بی اعتنائی میکند و برای وی ناز می نماید.

 

 

افتخارات مانند سایه ای که بعد از غروب  خورشید از بین می رود زائل می گردند.

 

 تا انسان دست به کار بزرگ نزند  استفاده بزرگ نمی کند و در کار بزرگ احتمال ضرر وجود دارد .

 

جای تعجب است  که کسانی که به دوستان  و متفقین خود خیانت می کنند  و به محض اینکه  نفع آنها اقتضا نماید  صمیمی ترین  دوستان خویش را  می فروشند میل ندارند کسی آنها را خائن و بی وفا و بی اعتبار بداند .

 

  - وقتی  روح زن از کینه پرشد  ملاحظه هیچ چیز حتی خود را نمی نماید  و تمام مصالح را فدا می کند .

 

از کتاب سینوهه پزشک مخصوص فرعون ....۱

 

  نوشته میکاوالتاری ترجمه مرحوم ذبیح اله منصوری

انچه بنام عشق خوانده می شود نیاز روحی برای گریز از تنهائی است و همان است که مرد و زن را وا می دارد کانون

خانواده ای تشکیل دهند تا از تنهائی بدر آیند.

 

 

 زن مثل پنجه های گربه است گربه وقتی می خواهد شکار خود را فریب دهد پنجه های نرم خویش را رو ی بدن او

 می کشدو شکار از نرمی ان لذت می برد.ولی یک مرتبه پیکان های تیز چنگال گربه از زیر آن پوست نرم بیرون می آید

و در بدن شکار فرو می رود.

 

یک مرد جوان که در امور مربوط به زنها تجربه ندارد مانند یک مشت علف خشک است و اولین زنی که به او می رسد چون تنور

 می باشد..همانطور که علف خشک را به محض این که در تنور بیندازند  آتش می گیرد  مرد جوان بی تجربه هم همینکه به یک

زن جوان رسید آتش می گیرد .

 

هر قدر مرد محبوب تر باشد زودتر گرفتار زن می شود و زیادتر از او رنج و ضرر می بیند.

 

ساده و خوش باور بودن  یک مرد می تواند مایه درد و محنت او گرددچون به خاطر این سادگی و خوش باوری ممکن

 است فریب شیادان را بخورد و به دام بیفتد و زندگی خود را تباه سازد.

 

شرمندگی و پشیمانی وقتی شدید باشد گاهی از  اوقات مانند تریاک خواب آور می شود.

 

خوشی هائی که انسان با بهای گزاف به دست می آورد در چند لحظه خاتمه می یابد ولی روزهای

 بد بختی تمام شدنی نیست .

 

کارها و اعمال افراد جزو فطرتشان می باشدو نمی توانند به سادگی آن را تغییر دهند.

 

حماقت نوع بشر هرگز از بین نمی رود و در هر دوره می توان از نادانی و خرافه پرستی مردم استفاده کرد.

 

کاهنین مصری برای اینکه نگذارند  حماقت مردم اصلاح شود می گفتند هر کلمه از کتاب اموات  علاوه بر این که  در زمین نوشته شده در آسمان هم نزد خدایان تحریر گردیده  و محفوظ است و هرگز از بین نخواهد رفت .گر چه این کتاب را خودشان نوشته بودند ولی می گفتند

 از طرف خدایان نازل شده است  و برای اینکه عقیده مردم تغییر نکند این طور جلوه داده بودند که هر نوشته ای بدلیل این که نوشته شده است  درست است  و طوری این عقیده در مردم رسوخ یافته بود که هر نوشته ای را وحی منزل می دانستند.

 

آخنا آتون،  یکی از فراعنه مصر ، کیش  خداپرستی توحیدی را به مردم ابلاغ کرد  و سرود او اینچنین بود:

آتون خدائیست که دیده نمی شودولی در همه جا هست و با نور و حرارت خود زمین را منور و  گرم کرده و تمام خوشیها و نعمت های زمین  و رود نیل از او می باشد .و اما هورم هب سردار سپاه این فرعون که منافع  خود را در خطر می بیند با کاهنین همصدا شده و چنین می گوید که :  

 خدائی که فرعون ما  می پرستد یک خدای عجیب است . این خدای حیرت آور نه چشم دارد نه دهان  نه شکم نه دست و پا ، غذا نمی خورد ، شراب و آبجو نمی نوشد . به شکل انسان نیست  و دیده نمی شود.ولی مردم می گویند  اگر کسی دیوانه نباشد خدای بی دست و پا و چشم و.......... را نمی پرستد.

 

حقیقت چیزی است که هرگز قابل اجرا نمی باشد.

 

هرگز برای آینده تصمیم قطعی مگیر برای اینکه نمی دانی که در آینده چه خواهد شد.

 

 هر عملی که از انسان سر می زند مانند سنگی است که به دریا بیندازند .

این سنگ بعد از اینکه در اب افتاد صدائی بزرگ ایجاد می نماید  و آب را به تلا طم در می آ ورد  و انسان فکر می کند که  هرگز اثر  آن هیجان و تلا طم  از بین نمیرود ولی بعد از چند لحظه آب  آرام می شود  بطوری که انسان به خود می گوید هر گز سنگی در این آب

نیفتاده وگر نه اینطور آرام نبود.

 

تا وقتی  مشاهده می کنیم که کالائی  خریدار ندارد در نظرمان بدون قیمت است و همینکه خریداری برای آن پیدا شد در نظرمان جلوه میکند.

 

 حقیقت چون یک شمشیر برنده است که هرگز نباید به دست یک کودک بیفتدچه رسد به دست یک مرد دیوانه و کم خرد.

 

 

 

کسی که اندیشه بزرگ دارد و حاظر است فکر خود را به موقع اجرا بگذارد یک انسان بزرگ

 می باشد.

 

حسرت خوردن کار انسان عاقل و جهاندیده نیست  و با حسرت نمی توان  اوضاع گذشته را  بر گردانید.

 

 صلیب علامتی بوده که دو هزار سال قبل از میلاد  مسیح علامت صلح به شمار میرفته است .

 

نظر عده ای این است که درست و حق عبارت از چیزی است که مطابق میل انهاست  و نادرست و ناحق  عبارت از چیزی می باشد  که مطابق میل آنها نیست .

 

 

--تفریحی که مطیع قوانین و حدودی نباشد بیش از کار و زندگی منظم انسان را خسته میکند.

 

 

 

= بیان حقیقت کاری است دشوار و بسیاری از  مردم حاضر نیستند که جقیقت را

 بشنوند ولو به سود آنها باشد و عقل  بعضی مردم طوری با  خرافات و موهومات

 انس گرفته که هر نظریه ابلهانه را  می پذیرند ولی یک حقیقت عقلانی  را قبول

 نمی کنند.

 

 

انسان تا علمی جدید را در نیافته  خود را کامل می داند ولی بعد از اینکه دانست 

غیر از معلومات و اطلاعات او در جهان علوم و اطلاعات  دیگر نیز هست  به نقصان

 و حقارت خویش پی میبرد. به همین جهت است که افراد بی علم و اطلاع  بسیار

 مغرور میشوند زیرا تصور می کنند که همه چیز میدانند و در جهان  بهتر و بزرگتر از

 انها  وجود ندارد و به همین جهت است که  هروقت مشاهده می کنیم  که مردی

یا زنی نخوت دارد  و با دیده حقارت نظر به ما می اندازد  باید بدانیم که وی نادان و

 احمق است  و چون چیزی نمیداند  و تجربه ای نیاموخته خویش را برتر از دیگران

می داند.

 

 

-یک پادشاه نسبت به ملت کینه ندارد ولی بین مردم کینه به وجود می آورد تا اینکه

بتواند بوسیله کینه آنها  قدرت خود را بسط دهد.

 

--گاه آزادی دستاویزی است که بدان وسیله مردم را اغفال میکنند.

 

هیچ زمامداری به آزادی عقیده ندارد بلکه با این عنوان مردم را فریب می دهد  تا بتواند حکومت کند.

 

--یکی از کارهائی که دلیل دیوانگی می باشد این است که انسان میزان دارائی خود

 را  به اطلاع دیگران برساند.

 

--یک شغال ممکن است برای شکار جانوران  با شیر متحد شود، ولی بعد از اینکه

جانوری را صید کردند  بهترین گوشت ها را شیر خواهد خورد و برای شغال غیر از

 روده و معده شکار چیزی باقی نخواهد ماند .

 

--تا انسان قدری ضرر تحمل نکند نائل به تحصیل سود بسیار نمیشود.

 

-بعضی مردم فطرتی مخصوص دارند  و جوهر و فطرت  آنها اینطور است که زبانشان

 نمی تواند  بین راست و دروغ  فرق بگذارد و بیشتر دروغ میگویند .

 

 

= عده ای سعی میکنند  که منافع کسب را به منافع مذهبی  مربوط کنند که اولی

 از دومی سودمند میشود.و همیشه اینگونه بوده و خواهد بود.

 

-در جهان همه چیز تغییر خواهد کرد غیر از حماقت نوع بشر  و تا دنیا باقی است

 از حماقت مردم استفاده خواهند کرد.

 

-وقتی کسانی عادت کردند که دارای قدرت و ثروت باشند طوری به آنها غلاقه مند

میشوند که در راه حفظ قدرت و ثروت خویش از جان خود هم میگذرند.

 

-با اینکه انتقام لذت دارد و شرابی است که انسان را مست میکند ولی مستی آن

 زود ازبین میرود و نمیدانم چرا بعد از اینکه انتقام گرفته شد  پشیمانی به وجود می آید.

 

-زندگی کردن با نادانی ولو اینکه انسان فرعون باشد بدون ارزش است .

 

 

-ممکن است که لباس و زبان ورسوم و آداب و معتقدات  مردم عوض شود ولی حماقت

آنها عوض نخواهد شد  و در تمام اعصار  می توان بوسیله گفته ها و نوشته های دروغ

مردم را فریفت .

 

-عقیده داشتن به نظریه های علمی ارسطو از طرف دانشمندان  اروپا پیشرفت علم را در مغرب زمین تقریبا هفده قرن به تاخیر انداخت 

 زیرا هیچ دانشمند اروپائی  جرئت نمی کرد  نظریه ای ابراز کند که مغایر با نظریه ارسطو باشد . مثل نظریه  ثابت بودن زمین و گردش خورشید  وسیارانت  به دور آن .

 

-گاه تجمل و ثروت روح را تیره و سرچشمه عاطفه را خشک میکند.

 

 

 

-هرقدر کشوری فقیرتر شود اغنیا توانگر تر و فقرا درماندهتر میشوند. و این از مختصات

 کشور هائی است که فقیر می شوند.

 

 

-مردها بیشتر از سلیقه خود پیروی میکنند نه از اصول زندگی .

 

بزرگترین سعادتها بسر بردن با زنی است که مرد او را و او مرد را دوست داشته باشد .

 

یک مرد نباید به یک زن بگوید  که تو پیر و زشت هستی  زیرا زن هر ناسزائی را می بخشد  ولی این ناسزا را که واقعیت دارد نخواهد بخشید.

 

 

زنها هرقدر هم پیر وزشت باشند تحسین و تمجید مردها را باور میکنند  ولو بدانند که

 گوینده  برای تمسخر این حرفها را میزند زیرا در روح خود میل دارند این حرفها را باور کنند .

 

-          زن هرقدر هم  قوی و بی رحم باشد  قدری موهوم پرست است .

 

- رازی که از دهان خارج شد  دیگر نمیتوان اطمینان داشت که مکتوم خواهد ماند.

 

خشونتی که مردها در زندگی خود با زنها  بخرج  میدهند  خشونت واقعی نیست

 بلکه ناشی از محبت  زیاد آنها نسبت به زنها می باشد و تمام زنها این خشونت را می پسندند.

 

-انسان برای تحصیل سعادت براه می افتد و اقطار جهان را زیر پا می گذارد  و وقتی

به خانه بر می گردد می فهمد که سعادتی که وی در جستجوی آن بوده  در خانه

 است و او بیهوده برای یافتن سعادت جهان را پیموده است .

 

-انسان تنها از نیکو بودن به جائی نمیرسد و در این جهان یگانه چیزی که ارزش دارد

 و انسان را به همه چیز میرساند  قدرت است .

 

افراد فرو مایه و نادان از روی حسد بر مردان برجسته و با شکوه می خندند و تصور

 می نمایند که با این کار می توانند  حقارت خود را جبرامن نمایند .

 

 

-هرقدر دانائی انسان نسبت به مجهولات بیشتر شود اندوه او زیادتر میگردد.

 

 

-          در این جهان وحدت منافع  بیش از عشق  افراد را به هم نزدیک میکند.  و دوام

وحدت منافع زیادتر از عشق میباشد.

 

-جوانی چون روز گرم تابستان  و پیری مانند روز پائیزی و مرگ چون روز سرد

 زمستان است .

 

 

هر دوره از عمر انسان  دارای مقتضیاتی می باشد و باید مطابق ان عمل کرد .

 

 

مرحله آخر زندگی انسان جز خیال و خواب نیست .

 

انسان هر قدر پیر می شود  دو حرص در او قوت می گیرد . یکی حرص گریز از تنهائی  که مردان و زنان بی همسر  مبتلای آنند  و دیگری حرص جمع مال .

 

 

روزهای خوشی به سرعت سپری می شوند  و بر عکس ایام بدبختی  انقدر به کندی می گذرد  که هرگز منقضی نمی گردد.