گرچه در باور من از نگهت
شده بر پا صلیب ایمانت
گرچه ما را اسیر خود کرده است
عشوه های شما و مامانت
گرچه در من نبوده و نبود
هدفی جز برای سامانت
مطمئنم نمی رسد هر گز
دست کوتاه من به دامانت
دختر خــو ب و نا ز ا یر ا نی
غمزه و ناز و عشوه را کم کن
بگذر از این قیافه های عجیب
خویش را مثل نسل آدم کن
مکن از این فرنگیان تقلید
کار نیکان نیک عالم کن
وطن ما بلاد ایران است
زخم دارد ، تو فکر مرحم کن
گاهگا هی ا گر که پیش آ مد
نگهــی هم به گفته (( جم )) کن
جمکده دات بلاگ اسکای را jamkadeh.blogsky.com
عاری از جلوه های ماتم کن
جلال معزی 13/6/86
بیاد استاد جمالی ( روانش شاد باد )
استاد سخن شا عر لبخند جـما لی
بر جا ن درخت ادب آ و ند جـما لی
آنکس که زد از روی ا دب شاخ ادب را
بر نغز کلام همه پیوند جـما لی
در خا نه او جمله ادیبان سخن سنج
در پای کلامش همه در بند جـما لی
آغاز کلامش سخنی بود ز یزد ا ن
دیگر سخنا نش همگی پند جـما لی
در ا نجمن خا نه ا و بود مهیا
نقل ا د ب و شعر سخن چند جـما لی
مست از می نا ب سخنش جمله ا د یبا ن
از فارس ا لی شهر سمر قند جـما لی
جلال معزی (جم) شیراز 10/6/86