جمکده

شعر نمایشنامه و داستان- ترانه-سفارش شعر -ترانه- طنز - نمایشنامه و داستان پذیرفته می شود

جمکده

شعر نمایشنامه و داستان- ترانه-سفارش شعر -ترانه- طنز - نمایشنامه و داستان پذیرفته می شود

غم گذشته

 باید که غم گذشته را فردا خورد

 اندیشه به زاهدان دیوانه سپرد

 باید که به سر کشیم تا آخر و درد

 آن می که هزار غصه را از ما برد

13/11/87  جم

باران

 امروز دلم هوای باران دارد

گوشم هوس صدای باران دارد

ابری است  هوا ، و آسمان اشکش را

 در بغض گلو برای باران دارد

 مانده است در انتظار باران  غمگین

هر کس خبر از صفای باران دارد

چون باد روان به سوی جای دگر است

هر ابر اگر لوای باران دارد

خود عامل درد و رنج و هم بیماری است

جوی که غم غنای باران دارد

پاک است و پر از شفا هر آن ابری که

بر قامت خود قبای باران دارد

یا رب که شود نصیب دنیا یکسان

لطفی که فقط خدای باران دارد .

2/11/87  جم

عکس رویائی = تقدیم به آنکه نشناختمش

دوش می  خوردم  و دیدم در خواب

رخ زیبای تو را چون مهتاب

جز تو  در حالت رویائی من

شمع بود و من و پروانه و آب

بودم از فرط هواداری و عشق

لب گلگون ترا من بی تا ب

رفته بود از سر من  ! چون کردی

تو جوانی مرا  مثل سراب

 لیکن از شرم نمک خوارگیت

مانده بودم همه در فکر جواب !

تو جوان بودی و رخسارت بود

سرخ و گلگون شده  از شرم شراب

من و دل هر دو در اندیشه  تو

مست و فرسوده در آغوش عذاب

صبح چون دیده فرو  بستم از عشق

 یادم آمد که    ز    ایام شباب

تا ابد بسته به دیوار دلم

عکس رویائی رویت در قاب  

برده ام نام تو را در این شعر

مصرع دوم بعد از مهتاب  

1/11/87  جم