خویشتن داری
نا ز نینا چهـره آرا ئــی مکن
عشوه کمتر کن د لارا ئی مکن
ز یر ا بر و ی خودت را بر ندار
تیغ تیز است این نشاید آشکار
نوک بینی ر ا تو سر با لا مکن
کا ر ها ی بـعد را حا لا مکن
قسمت عریا ن مو را مش مکن
کفش ، محکم پوش و هی خش خش مکن
خط لب ز یبند ه ز نها ستی
بهر دختر هست نوعی کاستی
ای که چشمانت بود چون روز و شب
رژ مز ن بر گونه و بر ر و ی لب
با نوک مژگا نت ای جا ن خون مریز
خون میان دجله و جیحون مریز
چهره جای دیدن های لایت نیست
نیست مانیتور فضای سایت نیست
عطر با ید خویشتن د ا ر ی کند
عطر و بوی خویش را جاری کند
چهره جای زیور مصنوع نیست
گرچه این حرف و سخن مسموع نیست
بشنو این شعر (جم) آنرا گوش کن
گر شر ا بت شد مهیا نوش کن
جلال معزی 26/8/85