گفت روزی به دانش آموزان
یک معلم که اهل دانش بود
هر کسی عاقل است و اهل خرد
بنشیند به جای خود محدود
همه آرام و بی صدا کردند
جز یکی ، آنچه را که او فرمود
چون که آموزگار از او پرسید
حکم ما را چرا کنی مطرود
از سر معرفت همی گفتا
که ای مدیر و مدبر و مسعود
گر که من هم چو دیگران باشم
تو ی تنها شوی رد و مردود
22/10/87 ( جم )
مخلوط و در هم
جهان را گرچه کم کم آفریدند ز جنسی قرص و محکم آفریدند
بشر را افریدند از همین جنس ولی مخلوط و در هم آفریدند
یکی شد آیت اله و یکی شمر یکی را ا بن ملجم آفریدند
یکی شد عامل شادی یکی غم یکی را بهر ماتم آفریدند
یکی را پر ز رمز و راز مشکوک یکی را یبس و مبهم آ فریدند
یکی را قانع از یک لقمه نان یکی خواهان عالم آفریدند
یکی را عاشق میز و ریاست یکی را مثل آدم آ فریدند
یکی را نکته دا ن و اهل حکمت یکی را مثل شلغم آفریدند
یکی را اهل شور و جوش و تدبیر یکی بی فکر و بلغم آفریدند
یکی را بی تعهد دیگری را به کار خویش ملزم آ فریدند
یکی شیرین و زیبا و یکی تلخ مثال حنظل و سم آفریدند
خلاصه عده ای را هم بناچار پی اندیشه چون ( جم ) آفریدند
15/10/87 شیراز
سهراب بیا که ماهیان را خوردند
دریای بزرگ و حوض ها را بردند
(انگار کسی به فکر ماهی ها نیست )
که اینسان(کینسان ) ز غم حضور آب آزردند .
جم ۱۴/۱۰/۸۷