مادر زن دلسوز
گفت مردی پی خر کردن واز خانه بدر کردن مادر زن وآسودگی از لرزش احساس خطر کردن خود حرف حسابی که تو ای مادر دلدار بسی خوشگل و زیبنده و طناز و دلارام دل من ، تو خودت نیز جوانی و بسی گلبدنی خوش سخنی سیم تنی لعبت شیرین دهنی طوطی شکر شکنی زین همه اوصاف بود حیف که در نزد منی باید از اینجا بروی و بکنی شوهر کی تا ببرد از تو کسی حظ و نصیبی و تو خود نیز بیابی سر و سامان.
کرد آن پیر زبان باز به صد ناز و دوصد عشوه زبان باز و در آغاز سخن گفت که داماد عزیزم که الهی پی جان دادن تو اشک بریزم، نبود بهر من این کار میسر که از این خانه اگر من بروم مفلس و بیجاره شوی ، خسته به یکباره شوی ، ، چون که در این خانه فقط من بکنم چاره و تدبیر دغل های عیال تو که از من شده تربیت ومن نیک بدانم که اگر من بروم آن کند او با تو که من با پدرش کردم و بیچاره نبرد از هنرم جان .
جلال معزی 3/12/84